ثمره عمر منثمره عمر من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
مامانشمامانش، تا این لحظه: 38 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
باباشباباش، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

دختر فهمیده

دیروز که تو ماشین با بابایی میرفتیم بیرون، داشتم تخمه مزمز میخوردم و تو مشت توام می ریختم چند مورد که تو مشتت ریختم یهو به من رو کردی و به پدرت با یه حالت عجله و خاصی اشاره کردی و گفتی بابا عین آدم بزرگا که تو خوردن تعارف به بقیه یادشون میره آخ که میخواستم اون لحضه بخورمت دختر فهمیده و عاقل خودم خلاصه تا به باباتم ندادم راضی نشدی دلسوز بابا
27 ارديبهشت 1394

عمو و خاله و دایی

آخر این هفته خاله سمی با شوهرشو واسه پاگشاد دعوت کردم و اونام با داداشاشون اومدن خونمون و کلی به تو و ما خوش گذشت توام واسشون کلی دلبری کردی و اونام کلی نازتو کشیدن خلاصه دو روز و دو شب خوش گذروندیم و شنبه صبحی قبل اینکه شما بیدار بشین اونا برگشتن وقتی از خواب بیدار شدی سراغشونو گرفتی و وقتی بهت گفتم رفتن براشون دست تکون دادی و بای بای کردی قربونت بشم
27 ارديبهشت 1394

بدعنقی

خیلی وقته تلاش می کنم از پوشک بگیرمت ولی همکاری نمی کنی و از رفتن به توالت و جیش کردن فراری هستی چند ماه پیش خیلی خوب بودی ولی الان انگار ترسیدی و دوس نداری بری توالت اگه اصرار کنم جیغ و داد را میندازی حتی گاهی هم واسه عوض کردن پوشکت کلی دردسر می کشم خلاصه داستانی شده واسه خودش این جیش شما داره دوسالت تموم میشه هیچی به هیچی نمیدونم چیکار کنم ...
27 ارديبهشت 1394

قانون جدید

تازگی ها که دخمل خانم بنده اسم خودشو یاد گرفته یه قانون جدیدم باهاش وضع کرده اینجوری که، رو هر چیزی اسم ویانا رو بیاره اون چیز به مالکیت خودش در میاد به همین راحتی ...
27 ارديبهشت 1394

شیطنت

اول از همه بگم دیروز واسه اولین بار به خودت اشاره می کردی و می گفتی ویانا الاهی خدملم داره خانمی میشه واسه خودش ولی از شیطنت هات بگم دیروز که از سر کار برگشتم خونه ،مامان بزرگت گفت ناراحتی یا یبوست داری یا یه تیکه هویج تو دماغت کردی من اول مهم نگرفتم اما بعد اینکه تنها شدیم و معاینت کردم دیدم یه چیز نارنجی تو دماغته و هی عطسه می کردی و آب دماغتو بالا می کشدید و ناراحت بودی واسه همین سریع به بابات زنگ زدم و باهم بردیمت اورژانس اونجام سریع با دستگاه ساکشن یه تیکه بزرگ هویج رو از دماغت کشیدن بیرون و خدا رو شکر راحت شدی تازه وقتی هم برگشتیم خونه و داشتی شیشه شیرتو می خوردی با یه عطسه یه تیکه کوچیک دیگه هویج پرید بیرون ولی الحمد الله...
6 ارديبهشت 1394

مهد کودک

نوروز که خونه پدربزرگ سنندج بودیم مادربزرگ مهاباد خیلی مریض بود و من استرس داشتم از این به بعد تو رو چیکار کنم و کجا بذارم البته از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم کم کم بذارمت مهد ولی اینجوری یهویی خیلی استرس زا بود خلاصه تعطیلات تموم شد و برگشتیم مهاباد که دیدم مادربزرگت کلی لاغر شده ولی در کل حالش زیاد بد نبود تا چهارشنبه اومد پیشت اما چهارشنبه تو بیمارستان بستری شد و منم برا آشنا کردنت با مهد پنج شنبه بردمت مهد اولش که فک می کردی می ریم پارک با دیدن محیط بسته مهد کلی جیغ داد زدی و تو نمی رفتی و تاب تاب می خواستی که یکی از مربیای مهد بردتت یه اتاق و سوار الا دلنگت کرد و کلی خوشحال شدی بعدشم کلی با بچه ها این ور اون ور رفتی و خوشی کردی و آخر س...
23 فروردين 1394

فرهنگ لغات 21 ماهگی عسل بانو

اکککام اژه ( کژه) پششی چاو ( نگاه کن) تا بو ( تموم شد) باغاغا (پدر بزرگ) خانه ( خاله) ادا ( دایی) شووا (شلوار) تا تاب ( تاب بازی) ده در ( بیرون) تب تب ( تب لت) خانه نونو ( خاله روناک) عمو عمه عه عا ( پی پی) کش کش ( رقص ) لالا اوه چیه لاچو اودیو ناخوم - اخوم و خیلی کلمات باحال دیگه که الاهی مامان قربون اون شیرین زبونیهاش
17 فروردين 1394

بلاخره از شیر گرفتمت

سلام ناناز خانمم عید رو کلا خونه مامان فرح و بابا فرج بودیم کلی خوش گذشت و هفتم خاله رو راهی خونه بخت کردیم تو عروسی کلی کیف کردی و مامان و بابا رو کلی خسته کردی به همه چی کار داشتی و یه جا بند نمی شدی همش وسط سالن پا برهنه مو ژولیده لباس خاکی واسه خودت چرخ می زدی و به همه مهمونا سر میزدی گاهی وقتام غیب میشدی و بعد کلی گشتن میدیدم یا بغل یکی از مهمونایی یا باز بیرون رفتی خلاصه خوش گذشت و ایشالا خاله سمیه خوشبخت شه دو روز بعد عروسی وقتی سرمون کمی خلوت شد وقت رو غنیمت شمردم و از شیر گرفتمت واسه اولین بار که صبر زرد به سینم زدم بعد نهار مه می خاستی بهت هشدار دادم ولی گوش ندادی و شروع کردی به میک زدن کمی اخمات تو هم رفت ولی ول...
17 فروردين 1394

آموخته های جدید

جوجو کوچولوی من تازگی ها یاد گرفته خیلی شیک و باکلاس قاشق غذا رو تو دهنش بذاره انقده از رز قاشق دست گرفتنش متعجب شدم که نگو آخه همیشه برعکس دهنش می ذاشت اما الان عین یه خانمه گلکم داره کم کم واسه خودش مستقل میشه عزیز دلم   ولی هنوز با کم سن و سالای مثل خودش نمی تونه ارتباط برقرار کنه انقده با تعجب بهشون نگا می کنه انگار یه موجود عجیبی دیده، جیکشم در نمی آد عسلم احتمالا واسه اینه که بچه کم دیده و از رفتارشون متعجب میشه ...
23 اسفند 1393