ثمره عمر منثمره عمر من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامانشمامانش، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باباشباباش، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

بلاخره از شیر گرفتمت

1394/1/17 9:08
نویسنده : مامان کژه
86 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناناز خانمم

عید رو کلا خونه مامان فرح و بابا فرج بودیم کلی خوش گذشت و هفتم خاله رو راهی خونه بخت کردیم

تو عروسی کلی کیف کردی و مامان و بابا رو کلی خسته کردی به همه چی کار داشتی و یه جا بند نمی شدی همش وسط سالن پا برهنه مو ژولیده لباس خاکی واسه خودت چرخ می زدی و به همه مهمونا سر میزدی

گاهی وقتام غیب میشدی و بعد کلی گشتن میدیدم یا بغل یکی از مهمونایی یا باز بیرون رفتیعصبانی

خلاصه خوش گذشت و ایشالا خاله سمیه خوشبخت شه

دو روز بعد عروسی وقتی سرمون کمی خلوت شد وقت رو غنیمت شمردم و از شیر گرفتمت

واسه اولین بار که صبر زرد به سینم زدم بعد نهار مه می خاستی بهت هشدار دادم ولی گوش ندادی و شروع کردی به میک زدن کمی اخمات تو هم رفت ولی ول کن نبودی بعد چند دقیقه رهاش کردی و بعدش حالت بهم خورد و کلی بالا آوردی دلم کلی برات سوخت ولی چه میشد کرد

بار دوم فقط یه دقیقه خوردیش و سریع رهاش کردی و پریدی بغل خاله نونو تا زبون و دهنتو بشوره

بار سوم فقط یه ثانیه دهن گرفتیشو و از بغلم دور شدی و گفتی عیشه

ولی دیگه دهن نزدی فقط گاهی می اومدی بغلمو آروم می گفتی مم مم و بعدش آب می خواستی و دل منو کباب می کردی غمناک

دو روز تو بغلم که می اومدی مم مم می کردی و بعدش آب می خواستی  گاهی هم بهانه گیری می کردی ولی بعدش دیگه نخواستیش دورو برتم خاله و دایی اینا بودن و سرت گرم بود واسه همین خیلی خوب باهاش کنار اومدی شکر خدا

ولی الان شیشه شیر رو جا گزینش کردی و ظهر و شبا اول شیشه شیرتو می خوری بعدش کلی ورجه وورجه می کنی تا خوابت می بره گاهی هم مجبور میشم رو پام تکونت بدم تا بخوابی

حالام که حدود یه هفته میشه از شیر گرفتمت میای بغلم و می گی مم وع شده الاهی من بمیرم و تورو ناراحت نبینم

ولی در کل هم از نظر غذا خوردن هم از نظر جسمی و ورجه وورجه کردن عالی شدی دیگه کمتر به پرو پام می پیچی و واسه خودت سرگرمی و غذاتم خوب می خوری منم کلی اعصابم راحت شده و احساس خستگی کمتری می کنم دارم می شم کژال آروم قبلنا خیلی خیلی خوشحالم زندگیمنون کلی دگرگون شده

سال جدید خیلی خیلی شگون داشت

خاله ازدواج کرد و رفت خونه بخت که خوشبخت شه

ویانا واسه خودش خانمی شده و از مه می جدا شد

من کلی اعصابم آروم و سرحال شدم

توافق هسته ای شد

کلی بارندگی داشتیمو و هوا عالیه

فرهنگ لغات جوجوم کلی بیشتر شده و کلی فهمیده و با درک شده

خداوندا شکر به خاطر داده و نداده ات که همه از موهبت و حکمتت بی پایانت نشات گرفه

پروردگارا این دلخوشی ها را از ما نگیر و عزیزانمان را قرین رحمتت قرار ده و سلامت و سرحالشان گردان

آمین یا رب العالمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)